عشق من هیراد

به وبلاگ من خوش آمديد

 

 

 

 

به وبلاگ من خوش آمدید .اسم من هيراده كه هنوز بدنيا نيومدم اما مامان زهرا اين وبلاگ رو براي من طراحي كرده تا خاطرات قبل و بعد از تولد من رو برام به يادگار بزاره .لطفا بعد از تماشاي وبلاگ من نظر يادتون نره.
 

ستيا عشق خاله

                اين خانم كوچولوي بلا ستيا عزيز دل ماست دختر خاله آقا هيراد كه الان دو سال و دو ماه و 27 روزش هست دلم نيومد از عشق خاله هيچ عكسي تو وبلاگ هيراد نباشه بالاخره اين وبلاگ هيراده و من مطمئنم كه تو پسر گلي دوست داري عكساي ستيا رو هم براي دوستانت بزارم اينجا ستيا خانم در يك روز بهاري با مامان جون و بابا جون رفته بودن گردش كه البته آقا موشه دوست ستيا هم همراهشون بوده عشق من هميشه قشنگ ميخنده فداش شم ، عاشقتم دوست دارم خاله جون .   ...
7 مرداد 1394

اولين روز هفته سي و دوم

سلام پسر كوچولو ميدونم كه خوبي و خوشحالي چون همين الان داري حسابي ورجه و وورجه ميكني  از صبه يه لحظه آروم ننشستي خدا به دادمون برسه بعدا. امروز وارد هفته سي و دوم ميشيم ديروز دكتر بودم گفت همه چي خدارو شكر خوبه و نرماله ديگه مامان داره هر روز سنگين تر از قبل ميشه و پاهاش توان راه رفتنشونو كم كم از دست ميدن زياد نميتونم پياده روي كنم خيلي زود خسته ميشم كمر دردم هم كه خدارو شكر از قبلش بدتر داره ميشه شبا هم كه خواب درست ندارم در كل مقل مرضا شدم ولي روحيمو حفظ ميكنم تقريبا كسي از ظاهرم نميفهمه حالم خوب نيست مگر اين كه وارد تنهايي هام بشه اونوقت ميفهمه چون تو تنهايي هام كه ديگه طاقتم طاق ميشه گريه ميكنم بچجم تو هم تو دلم ساكت ميشي و ا...
1 مرداد 1394

هفته سی ام بارداری

سلام گل پسری میدونم که حالت خوبه چون همین شنبه که گذشت دیدمت بالاخره رفتیم سونو کلی بزرگتر شده بودی ماشالا 1363 کیلوگرم شده بودی تو هفته سی ام بودی و کلی از قبل بزرگتر شده بودی من و بابا میثم خیلی ذوقتو کردیم دقیقا همون شب سرویس خوابت رسید و با کمک مامان جون و بابا جون و خاله ها وسایلت و چیدیم از چیدمان وسایلت عکس گرفتم که به محض اینکه وقت کنم عکساشونو برات میزارم فعلا فقط تو اتاقت جای خودت خالیه.دکتر گفت این کوچولو باید حداقل تا چهارم و پنجم مهر بدنیا اومده باشه خوب پسری منتظرتیم هر وقت خواستی بیا فقط سالم و سرحال . این روزا با این که دیگه دارم چاقتر میشم و کمر دردم به اوج خودش رسیده ولی همرو بیخیال شدم و روزا رو میشمارم تا بیای تقریبا ...
23 تير 1394

بدون عنوان

سلام عشق كوچولوي من امروز 1394/4/18 پنج شنبه هست اداره ام و دارم برات اين وبلاگ رو تنظيم ميكنم تا تمام خاطرات قشنگتو تا زماني كه عمري داشته باشم برات به يادگار بزارم تو اين مدت تمام وسايلتو با مامن جون و بابا جون خريديم البته از قبل من و بابا ميثم تمام بازارو ميگشتيم و انتخاب ميكرديم و بعد واسه خريد ميرفتيم الان هم همشونو گوشه خونه چيديم تا سرويس خابت بياد و اتاق قشنگتو بچينيم دل تو دلمون نيست تا بدنيا بياي شنبه هفته ديگه بعد از دوماه قراره دوباره برم سونوگرافي بابا ميثم دلش خيلي برات تنگ شده روز شماري ميكنه تا بتونه از تو دستگاه ببيندت منم كه خيلي نگران و دلواپست هستم نميدونم تو اين دو ماه چه اتفاقايي برات افتاده جات خوبه چاقتر شدي يا نه و ...
23 تير 1394
1